آرومم...
چند وقتيست كه گريه نكرده م... بغض نكردم ... چند وقتيست كه بدون فكراي مخرب ميخوابم ... چند وقتيست صبح ها كه بيدار ميشم دلم از دنيا سير نيست و خداروشكر ميكنم بابت اين كه يه روز ديگه تو اين دنيام ...چند وقتيست كه با شنيدن و ديدن عكسا و ترانه ها و .... دلم نلرزيده و زير لب يادش به خير گفته ام .... چند وقتيست آرومم ...
چند وقتيست آزادم، قلبم .. روحم .. جسمم .. انگار طلسم شده بودم و طلسمم شكسته شد....
چند وقتيست ريتم قلبم اروم شده با شنيدن ترانه اي با خوندن شعري با هر چيزي كه منو به گذشته سوق ميده قلبم تند تند نميزنه ....
آروم شده ام ولي ....
يه چيز درونم مرده... يه چيزي كه منو بي تفاوت ميكنه نسبت به همه چيز و همه كس ...
احساسِ يخ كرده ام روحم را سِر كرده ... سكوت كرده م و زبان قلبم را بريده م و اميدي به تمام كساني كه بهم محبت ميكنند ندارم فقط شنونده خوبي شده م اينطور اروم ترم ...به كسي وابسته نشدم از وابستگي بيزارم وقتي ميبينم اطرافيانم چقدر بهم وابسته شدن بهشون يادآور ميشم كه نه من نه هيچ چيز اين دنيا ماندني نيست لحظه را خوش باش شايد فردا نباشم نباشي نباشد....
با همه ي اينها حال من خوبه ...آرومم ...